|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
یگانه دردانه ابدی من
روزگاریست قلبم مجذوب خندیدنتان شده
و مجذوب کره خاکی نهفته در دیدگانتان
میدانی محبوبم
من قلبم شیفته معرفت و مهربانی و مردانگیتان شده و خورشید وجودتان حتی شب هایم را هم نور باران کرده است.
انگار جهانم تماما در شما خلاصه شده و خودتان به تنهایی تمام هستی ام را فرا گرفته اید.
ساده تر بیانش کنم میشود این که شما تمام هستی ام شده اید و دیگر چشمانم هیچ چیز جز شمارا ارزشمند برای نگریستن نمیداند.
انقدر برای من دلنشینید که انگار خدا بنا به سلیقه من شما را آفریده است.
و قلب من مالا مال مملو از عشق به شماست
اگر اجازه دهید عامیانه بگویم :
که دستانم محتاج فشوردن دستان گرم تویست که قلبم را با چشمانت تسخیر کرده و عشق را به جانم تزریق کرده ایی
ای رفیق روز های گذشته و همسفر پیچ و خم های آینده
خوشبخت ترینم برای داشتنت و برای وجودی که قرار است زین پس برای من باشد و میم مالکیتم را تنها در انتهای نامی بگویم که ضربان قلبم را چندان میکند
با زبان بی زبانی و کلماتی که هیچ کدام وسعت علاقه ام را بیان نمیکنند به تو میگم که از جان خویش عزیزتر میدانمت
و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل