دلنوشته های دخترکی تنها

چوب خط غم هایمان که پرمیشود آن را قلم میکنیم برای نوشتن شرح بند بند خط هایش.

کلمات ناتوان از نشان دادن اند و در سیاهی هایشان فریاد میزنند که به وسعت اندوهمان بنگرید.سیاهی قلم جهانمان را مملو از اندوهش میکند و باز تاریکی ست که در عالم حکم فرما می شود و زندگیمان می شود همچون تولد نوزادی درهواپیمای درحال سقوط.

نوزادانی که از نسل همان کودکانی هستند که دل پا گذاشتن روی قبرهارا ندارند اما حال پا روی دل های هم میگذارند و باعث زمین خوردن یکدیگر می شوند.ما زمین میخوریم و تابوت بلندمان میکند و مبحوس گردونه دارمکافات می شویم. در کودکی وارث آیه های اجدادی هستندو جوانی را به گونه ایی سپری میکنند که غوت قالبشان غم است و در میانسالی در لا به لای خطوط دستانشان گم می شوند و در پیری زمان خوردن قرص هایشان تنهایی می کشند. آری این است سرگذشت افرادی که ساکنان خانه های قلبشان مرده اند.
فرزندان نداشته عزیزتر از داشته هایم زندگی سیاره رنج هاست ، سیاره ایی انباشته از تاریکی ها.
در تاریکی دلتنگی هاست که روشن می مانند، غم هاست که هر دم به یادما هستند و ناامیدی که بذرش در سرزمین وجودمان درختی تنومند نهادینه کرده است. در تاریکی بادل شاد قدم مینهی و با چشمانی تر راه را سپری میکنی، لبانت را پراز لبخند میکنی غافل از این که دلت گریه میکند و ریشه هایت در هیچ گلدانی جایی ندارد.دلت میخواهد داد و هوار کنی اما توان حرف زدن نداری و سکوت پیشه میکنی.
گذران تاریکی ها چندان آسوده نیست همچون ایستادن روی پاهای زخمی اما به راه روشنایی که برسی میفهمی گذران هرتاریکی ارزش رسیدن به روشنایی را دارد.پس موفق باشی ~_•

+ تــاریـخ سه شنبه نهم دی ۱۳۹۹ ساعـت 23:56 به قـلـم محیا |



همه ترس این روزهایم این است که اگر روزگار دوباره من و تو را رو به روی هم قرار داد من چگونه و چطور بی تفاوت از کنارت بگذرم؟ چطور دستانی که در دستانت هست را نادیده بگیرم؟ چگونه حواسم را به آن شخصی که کنارم هست بدهم؟
فکرش راهم نکن.مگر من میتوانم جز تو شخص دیگری را دوست داشته باشم ؟مگر میتوانم دستان دیگری رابگیرم؟مگر میتوانم چشمانم را از دید تو محروم کنم؟مگر میتوانم تو را از افکارم حذف کنم؟
دوست داشتنت بیماری بود که رفته رفته تمام وجودم را فراگرفت و حال هیچ دارویی برای از بین بردنش نمی یابم.
تمام شب هایم صرف فکر کردن به تویی میشود که به اشتباه دوستت دارم.تویی که من و تمام مهربانی هایم نسبت به خودت را نادیده گرفتی و حال این روزهایم را مواج کردی.
باز خداراشکر؛ دم روزگار گرم که رفیقی به من عطا کرده که این روز ها از جان خویش عزیزتر میدانمش.همان که اگر نبود میدانم گذران این لحظات برایم غیرقابل انجام بود.
مطمئنن هیچ زنی دلش به رفتن نیست او همیشه انتظار میکشد که کسی سراغش را بگیرد تا دوباره برگردد اما تمام قضایا درهمین خلاصه نمیشود گاهی بعضی برگشت ها انقدر آمیخته با کنایه و نفرت است که میگویی همان بهتر که برگشتی درکار نباشد.
من که پیر شدن را در همین روزهایم دیده ام.اما پیرشدن درکنار کسی کجا و پیر شدن در انتظار کسی کجا!واین دنیا پراست از آدم هایی که در بیست سالگی پیرشدند.
سکوت علامت دلخوریست و پرحرفی علامت دلتنگی اما آدمی که دلتنگست و دلخور نه جایی برای سکوت دارد نه جایی برای پرحرفی مخصوصا که حال نه کسی سکوتت را میفهمد ونه حتی حرف هایت را.
نمیتوانم خودم را از نوشتن دلتنگی ام محروم کنم آن هم زمانی که گوشی برای حرف هایم نیست و تنها دلگرمی ام به زبان اوردنشان است.
شمارا بخدا هیچ وقت دل دختری را نشکنید شاید حال متوجه منظورم نشوید اما زمانی که دختر دارشدید و دل شکسته اش را دیدید خوب میفهمید که برای یک دختر هیچ چیزی سخت تر از تنها شدن نیست.

+ تــاریـخ چهارشنبه سوم دی ۱۳۹۹ ساعـت 0:7 به قـلـم محیا |