|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
و دوباره تکرار مبدا آفرینش من
و بازهم جسمی یخ زده و روحی مملو از غم های بی پایان
و منِ مدفون شده در این تاریخ کزایی قلب اندوهگینم را در آغوش میکشم تا اندکی از نا آرامی اش کاسته شود.
و ماتمی که میهمان همیشکی شب هایم شده و من هرشب با جوهره چشمانم پذیرای حضورش هستم تا بلکن او تاریکی ام را به ناکامی نکشاند.
و مرور آنچه در طول یکسال بر من گذشت و هستی ام را دگرگون کرد.
سالی که باعث شد خواسته هایم را به برآورده شدنشان نزدیکتر کنم و با قامتی استوار تر روی پاهای خود بایستم.
سالی مالا مال از لبخند ها و گریه هایی که از اعماق وجودم نشات میگرفتند که یقینناهمان ها باعث شکل گیری منِ حال حاضرم شد.
اگر چه شدیدا دلتنگ گذشته هستم و تحسر میخورم بابت سال هایی که در چنین روزی شادترین و خوشبخت ترین خودم بودم به دلیل رخ دادی که در این زمان برایم همانند عزاییست عمومی که تاب و تب تمام دلخوشی ها را از من خسته رهانیده است.
دلگیرم از اتمام سالی که در خیر گذشت و بیم دارم از چالش هایی که قرار است سال پیش رویم را بسازد.اما ایمان دارم که اندکی تلاش خود گلستانی میسازد که تمام بیم هارا از من تنها برهاندو جهان پیش رویم را گلگون کند.
و این بار بدور از حُزن و حسرت بیست و سومین زادروزم را باهمان کبریت مزین شده به آتش پاس میدارم
این روزا زندگی خیلی سخت شده
هر روزم با هوالباقی شروع میشه
انگار یه ندای درونی صبح به صبح یادآورم میشه که ممکنه فردایی وجود نداشته باشه
منم مث آدمی که آخرین سکه شانسشو داره امتحان میکنه تلاش میکنم که اخرینم بهترین بُعد وجودیم باشه
این روزا زیادی فکر میکنم
یهو به خودم میام و متوجه میشم ساعت هاست به یک نقطه خیره ام و کوچ کردم به مکانی نامعلوم
دیروز تو خیابون چشم خورد به قاصدکای کنار جدول و باز رفتم تو فکر
فکر قاصدکایی که تو بچگی سمت آسمون پروازشون دادم تا به دستش برسن و براش خبر ببرن یکی هست که با دلی تنگ به یادشه
اون رفیق بچگیامو هنوزم دارمش
تنهاکسیه که هرچی بزرگتر میشم و با بقیه آدما غریبه میشم اون بیشتر از قبل برام قابل اعتماد میشه
یه سریام هستن مث اون آهنگا که تا بهشون میرسی ردشون میکنی ولی دلتم نمیخواد پاکشون کنی کنارم دارمشون ولی از دوستی فقط اسمشو یدک میکشیم.
برامن رفاقت ارزش داره مثل دوست داشتن
همونطور که الکی به کسی نمیگم دوست دارم؛ الکی ام کسی رو رفیقم خطاب نمیکنم.
چون نصف آدمایی که دور و برمونن پلاک گذر موقت دارن و رفاقتشون گذراست.
گاها پیش میاد با آدمایی مواجه میشی که ارزش کلماتی که براشون به کار میبری از خود اونا بیشتر
شخصا در این مواقع شرمنده خودم میشم که چقدر الکی و بدون شناخت به آدما بها دادم و با وجود شخصیت پوشالی که دارن خود بزرگ بینی شونو افزایش دادم.
کاش تو نقاشیای بچگیم آدمامو یه رنگ میکشیدم...