دلنوشته های دخترکی تنها

و دوباره تکرار مبدا آفرینش من

و بازهم جسمی یخ زده و روحی مملو از غم های بی پایان

و منِ مدفون شده در این تاریخ کزایی قلب اندوهگینم را در آغوش میکشم تا اندکی از نا آرامی اش کاسته شود.

و ماتمی که میهمان همیشکی شب هایم شده و من هرشب با جوهره چشمانم پذیرای حضورش هستم تا بلکن او تاریکی ام را به ناکامی نکشاند.

و مرور آنچه در طول یکسال بر من گذشت و هستی ام را دگرگون کرد.

سالی که باعث شد خواسته هایم را به برآورده شدنشان نزدیکتر کنم و با قامتی استوار تر روی پاهای خود بایستم.

سالی مالا مال از لبخند ها و گریه هایی که از اعماق وجودم نشات میگرفتند که یقینناهمان ها باعث شکل گیری منِ حال حاضرم شد.

اگر چه شدیدا دلتنگ گذشته هستم و تحسر میخورم بابت سال هایی که در چنین روزی شادترین و خوشبخت ترین خودم بودم به دلیل رخ دادی که در این زمان برایم همانند عزاییست عمومی که تاب و تب تمام دلخوشی ها را از من خسته رهانیده است.

دلگیرم از اتمام سالی که در خیر گذشت و بیم دارم از چالش هایی که قرار است سال پیش رویم را بسازد.اما ایمان دارم که اندکی تلاش خود گلستانی میسازد که تمام بیم هارا از من تنها برهاندو جهان پیش رویم را گلگون کند.

و این بار بدور از حُزن و حسرت بیست و سومین زادروزم را باهمان کبریت مزین شده به آتش پاس میدارم

+ تــاریـخ یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعـت 0:23 به قـلـم محیا |