|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
در تلاطم سختیها درست جایی که غرق بودم در افکار نا بسامان امروز پیامی دریافت کردم که عجیب زمانم را متوقف کرد و ذهنم را مشغول به همان چند کلمه
و مرا گم کرد در روزگار دلتنگی
چه برسر خاطره ها ،لبخند ها وشادی های آن روزهایمان آمد...
صحبت اندک بود و جملات کوتاه تر
دیگر مجالی نه برای گفتگو بود نه برای گلایه
ولی نگویم از همان چندکلمه ایی که طناب افکارم را عجیب به هم گره زده است
ای کاش میشد تمام حرف ها بغض ها و تمام دلتنگی های این دوران را برسرش فریاد بزنم و به او متذکر شوم که سکوت من از روی بی مِهری نیست بلکن سکوتم از روی حرف هایی ست که به زبانم مُهر بی صدایی زده اند.
به او بگویم که این تلاطم ساختگی فقط از برای مشغول کردن ذهنی ست که تو را ملکه افکارش کرده است.
پس بدان که دیدنت حتی در هر صفحه ایی چه بر سر قلب به گِل نشسته ام می اورد
عزیزی میگفت《 درست جایی که فک کردید دلتنگش شده ایید به یاد اشک ها ،ناراحتی ها و دلشکستگی هایی که آن فرد برایتان به وجود آورد بیوفتید تا به قلبتان یادآور شوید که این دلتنگی ها برای شخصیست که حتی برای حال شما ارزشی قائل نبود.》
پس تمام حرف های نهفته در دلم را قورت دادم و باز سکوتم را پیشه کردم که بهترین صلاح است برای گذران این روزهایم.
کاش بفهمد که هر پیامش چه ها با من میکند....