|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
سکوت ، تاریکی و دخترکی غرق در افکار ناملومسش
دقیقه ها و ثانیه های شتابان برای گذران هرچه سریع تر عمر
روزهایی که سال هاست بدون اندکی تغییر سپری میشوند و گریه ها و ناراحتی ها را در خود دفن میکنند و بر پیکره شان خاک میریزند.
چه کسی میگوید غم پایان میابد، ناراحتی لحظه ایست و درد گذراست؟
شاید تا به حال غم دلتنگی و ناراحتی تنهایی و درد دوری نکشیده اند که این گونه شادی را بر جان های بی جانمان تحمیل میکنند.
نه خنده نشانه سرخوشیست و نه گریه نشانه اندوه
به قول شعرای این روزها:
از درون آشفته و ظاهر چو کوهی استوار
رنج ها اینگونه ما را سخت بار آورده اند
گاهی در این حوالی دلی عجیب هوای آسمان به سرش میزند.
آن هم آسمانی که جسم زیر خروارها خاک پنهان باشد و روح هفت وادی آسمان را طی کند تا به خدایش برسد.
از کنار ستاره هایی که شب ها آن ها را میشمارد تا به خواب فرو برود و ماهی که یار صحبت های شبانه اش بود بگذرد و خاتمه هستی اش را اعلام کند.
اینجا دلی خوش است به گذران زندگی و نزدیک شدن به حسن ختام این سال های کذایی
اما کاش حداقل خارج از این دنیا کسی منتظرمان بود...