|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
دنیام پرشده از سیاهی های متدی که انگار قرار نیس تموم بشن.
شدم عین یه دختر بچه که همه دوستاش باهاش قهرکردن و تنها دلخوشی شم عروسک توی بغلشه که باهاش حرف میزنه اما خب اون هنوز با این حقیقت که اون عروسکم نمیشنوه صداشو رو به رو نشده.
دیشب خواب ادمی رو دیدم که این روزا عجیب دلتنگشم .
میگن ادم وقتی خواب یکی رو میبینه یعنی که اون داره بهش فکر میکنه .
بعید میدونم درست باشه اخه اون ادم خیلی وقته من و هر چیزی که به من مربوط میشه رو فراموش کرده چه برسه به این که بهم فکر کنه.
این روزا بیشتر براش مینویسم چون بیشتر از همیشه از فردام مطمئن نیستم.
نمیدونم امروز روز چندمه که این مریضی مهمون وجودم شده دیگه واقعا حسابش از دستم دررفته.
هرروز دردام بیشتر میشه و نفسم تنگ تر .
شایدم دلیلش فقط مریضی نیست
دلیلش میتونه دوری از ادما باشه .
دلیلش میتونه مردن هرروز همشهریام باشه که انگار گرد مرگ پاشیدن رو در و دیوار این شهر
شایدم دلیلش دلتنگی واسه کسی باشه که هیچ به رو خودش نمیاره.
دنیای عجیبیه ها قبلا واسه سقوط یه هواپیما کلی غصه میخوردیم و ناراحت بودیم که هموطنامون مردن اما الان که هرروز اخبار میگه بالا۵۰۰نفر مردن فقط یه خدابیامرز میگیم و راحت از کنارش رد میشیم.
خداکنه که این مریضی زودتر تموم بشه اگر چه مطمئنم واسه ادمایی که عزیزشونو از دست دادن کرونا تا همیشه ادامه داره.
بیشتر از همیشه این شبا واسه خوب شدن حال مریضا دعا کنین