دلنوشته های دخترکی تنها

دلشکسته و دلخون از روزهایی که میگذرد بی هیچ امیدوباوری به اینده تنها گذران ثانیه ها درکمایی روزانه

وآرامشی که روز هاست بخت بربسته و محتاج به حال خوبی که برای افتادن محتاط عمل میکند .
دلتنگ آدم هایی که روزهاست فراموشت کردند و اعتمادی که از بین رفته و منی که دیگر خودم هم باوری ازخود ندارم .
خدایی که هست و بنده ایی که نیس آرزو هایی که یخ زدند و منی که بیماری درتمام وجودم رخنه کرده.
حال بد گریه های بی وقفه بغضی در سینه که هیچ بارانی آن را نمی شورد سیاهی های شبانه که تنها یار قلب بی قرارند‌‌‌.
آدمی پوچ قلبی خالی وخیالاتی مملو از ای کاش ها وشبنم های صبحگاهی لغزان روی گونه ها.
موبایلی که دیگر همراه ندارد و جانی که دیگر جان ندارد و ماهی که خارج از اب خود را به زمین میکوبد به امید نگاهی .
سردردهای بی پایان دردهای پیچیده در سینه وقلبی که روزهاست دست به دامن اسمان است برای ایستادن.
سری که گیج میرود دلی که به دنبال مسکنش میگردد و دستانی که لرزه به جانشان افتاده.
عشق واژه ایی غریب افتاده دوست داشتن های نابود شده و علاقه ایی که انگار موجود نبوده.
روزهایی که با طلوع افتاب شروع نمیشوند و ستاره ای که دیگر ماهش را ندارد‌.
وای کاش پادشاه اسمان برای این روز هایم کاری کند.

+ تــاریـخ سه شنبه هفتم مرداد ۱۳۹۹ ساعـت 22:58 به قـلـم محیا |