|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
تمام احساساتم را داخل صندقچه ای قرار دادم و در آن را بستم و روی آن نوشتم "غرور"
بعد از آن تمام دوستت دارم هایم،تمام عاشقانه هایم را هم داخل صندقچه قرار دادم
و تو هیچ گاه نفهمیدی درون آن صندقچه چه میگذرد
رفتی و من تمام خواهش ها و التماس هایم را درون صندقچه قرار دادم و هیچ نگفتم
دوست داشتم از خداحافظی نکردنم تمام احساساتم را بخوانی
اما تو هرگز دختری را که زیر نقاب غرور قلبش شکسته بود را نشناختی
حتی نفهمیدی تمام دلتنگی هایش برای تو است
کاش به جای رسیدن کوه ها انسان ها به هم برسند
تا تمام انچه که در صندقچه قرار دارد را به تو بگویم.