دلنوشته های دخترکی تنها
Related image

مادرم می گوید:چه داخل گوشی ات است که همه اش چپیدی داخل آن انقدر با آن ور نرو اخر الزایمر میگیری دختر.

شاید تمامی حرف های مادرم راست باشد اما او این را نمیداند که من داخل این گوشی لعنتی تو را گم کردم و دارم هر روز دنبالت میگردم.

او چه میداند گم کردن عزیزترین کسم برایم چقدر سخت است.

اخر مرا از چه میترسانی مادر

الزایمر که برای من بهترین بیماریست.

فراموش کردن گذشته که بسیار شیرین است.

اما اگر مرا برگردانت به آن زمان بودنت چه؟

به آن زمانی که تو دیگر آن پسرک مغرور یک دنده لجباز نبودی .

به الان زمان که حتی اگر خدافظی میکردم دلت طاقت نمی یاورد و میگفتی نشود بروی و برنگردی بگو فعلا تا دلگرم برگشتت باشم.

گرچه خودت زمان رفتنت هم حتی خدافظی نکردی .

اما من هنوز هم پای عهد گذشته مان ایستاده ام.

مگر داریم بهتر از این بیماری که من در پیری بایاد تو بگذرانم و از تمام مردم شهر سراغت را بگیرم و دیگر هیچ کس نداند که تو رفتیی و مرا تنها گذاشتی.

کاش میشد به مادرم بگویم مرا از الزایمر نترسان برایم دعا کن تا مبتلایش شوم.

+ تــاریـخ شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۶ ساعـت 17:6 به قـلـم محیا |