|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
بی مهابا دلم در پی تو می چرخد و سراقت را از دیدگانم میگیرد.
کی قرار است برگردی تا در دلم عیدی را اعلام کنم که ثوابش از هزارعید دیگر هم بیشتر باشد.
من با دلم عهد بسته ام زمانی که آمدی نماز شکری بر پا کنم و در قنوتش خدارا بابت این که باز هم تو را به من هدیه دادشکرکنم.
من فراخوان آمدنت را به قلبم داده ام و او را به روز های تقویم ارجاع دادم که یکی از آن روز ها برمیگردی.
ثانیه ها را محترم می دانم از زمانی که قرار است مرا به تو برسانند و صبح امیدی دردلم از جنس تو بسازند.
تو آن منجی من هستی که قرار است با آمدنش مرا از تاریکی های قلبم برهاند و از باتلاق غم و اندوه و تنهایی نجات دهد.
تو همان قهرمان معروف قصه های کودکی ام هستی که قرار است دیو جدایی و فاصله را از بین ببرد.
برای از بین بردن ان تنها سلاح (آمدنت)کافی ست.
چون هیچ فاصله ایی حریف مناسبی برای دوست داشتن نیست.
تو را به بزرگ آسمان میسپارم چون میدانم امانت دار خوبی ست.