|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
جاى من اگر بودى و يك تنه بارِ اين دلتنگى را بدوش ميكشيدى
جاى من اگر بودى و تنها در تنهايى عشق ميبافتى به بند بندِ آرزوهايت
جاى من اگر بودى و سرخورده از تمامِ ناتمامى هايمان سَرَت را بالا ميگرفتى
جاى من اگر بودى و عربده ميزدى 'هنوز هم دوستت دارم'
جاى من اگر بودى و كـَـمَرِ عاشقى ات ميشكست
جاى من اگر بودى، كه البته نيستى...
اينطور آرام نميگرفتى
جاى من اگر بودى...
امشب تمام دهلیز های قلبم بسته است.
امشب قلبم را شش دنگ به نام تو میزنم چون قرار است دوسال تو را در قلبم حفظ کنم.
چون قرار است دو سال از تویی دور باشم که هنوز نیامده تمام زندگی ام از آن تو شده است.
نمیدانم چگونه تمام هستی ام شدی اما این را میدانم که از زمانی که گفتی قرار است بروی نفسم در سینه حبس شده است.
اما حال که دارم دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه به رفتن تو نزدیک میشوم اشک در چشمانم حلقه میزند .
انگار که پشت سرت میخواهم ابی به پاکی تمام لحظه هایمان بریزم.
کاش این روز ها مانند چشم بر هم زدنی میگذشت .
اما باز هم مجبورم بگذرانم این لحظه های سخته جدایی را.
بازهم باید زندگی را به دستان زمان سپرد .
تو را به دست بزرگ آسمان میسپارم.
به امید هرچه زودتر برگشتنت