|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
تقدیـــــــــــر دروغ بزرگی است که دنیـــــــــــا
برای گرفتن تــــــــــو از من ساخته است…
این شد ک تو قرن هاست تقدــــــــــــیر منی …
دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !
یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان
یـــــکــــ بــــغـــض
و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده
بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی
خب همه ی آدمها یک نقطه ضعف دارند.
مثلا من که در جغرافیا چیزی بارم نبود
"گمت کردم"
یا تو که تاریخت خوب نبود
"فراموشم کردی"
چه زیبا گفت کوروش:
زمانی که روح انسان اورا ترک میکند.
چه توقعی میتواند از دیگران داشته باشد.
کاش زمانی که درقنوت نمازم تورا اجزانه از خدا تقاضا میکردم.
خدا آرام در گوشم میگفت.
او مال شخص دیگریست.
زنگ در خانه را زد.
پستچی خبر از تو برایم اورده بود.
باشوقی بسیار پاکت را باز کردم.
کارت عروسی زیبایی بودکه تو با دست خطتت نوشته بودی...
خوشبخت ترین مرد روی زمین هستی.
لبخند تلخی زدم...
این را هم بگذار به عنوان کادوی من برای خوشبختی ات
میدانی ؟!
به رویت نیاوردم !
از همان زمانی که به جای ” تو ”
به ” من ”
گفتی ” شما ”
فهمیدم پای ” او ” در میان است…
عازم یک سفرم...
سفری به عمق خاطراتمان
قصد کرده ام تا آخر عمر در انجا بمانم
شاید روزی فکر تو هم از انجا رد شد.