|
دلنوشته های دخترکی تنها
|
ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم
فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم
فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر
روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!
حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است
قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!
من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم
که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم؟
امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم
نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم
گر تفنگی برسانند به من، نامردم
تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا میفهمد…
کو کجا رفت؟که احساس مرا خوب فروخت!!!
یک روز میرسد یک ملحفه سفید پایان میدهد…
به من…
به شیطنت هایم…
به بازیگوشی هایم…
به خنده های بلندم…
روزی که همه با دیدن عکسم بغض میکنند و میگویند:
دیوانه دلمان برای مسخره بازی هایت تنگ شده….
میدانم ؛
دیگر برای من نیستی !
اما ….
دلی که با تو باشد این حرفها را نمیفهمد..
برگشت نه برای من برای بقیه
اما همین که دیدم شاد است برای من کافیست
اخر او نمیداند برگشتش حتی اگر برای دیگران باشد
تنها آرزوی من از این زندگی ست
شکست داده ام …
تنهایی را ….
از وقتی که یادت …
هیچ وقت تنهایم نگذاشته است….